غریبه ی آشنا
سال هاست در فکر و ضمیرم رخنه کرده ای
رخنه ای که خود نیز به آن واقف نبودم
اما بعد مدت ها به هنگامه ی دیدنت،
باز هم به یاد آوردمت،
و شناختمت
گویی که ضمیرم هیچ گاه تو را از یاد نبرده بود
هنگامه ی نیاز سر می رسیدی
و البته ناغافل ...
می آمدی و من دیگر خود نبودم
می آمدی و همه هستی ام را می گرفتی
و من سرشار و لبریز از تو می شدم
آهای غریبه ی آشنا!
دلم تنگ شده برای لبریز از تو شدن ...
♥ حقیقت عشق...برچسب : غریبه, نویسنده : arameshiasheghaneh بازدید : 251