غریبه ی آشنا سال هاست در فکر و ضمیرم رخنه کرده ای رخنه ای که خود نیز به آن واقف نبودم اما بعد مدت ها به هنگامه ی دیدنت، باز هم به یاد آوردمت، و شناختمت گویی که ضمیرم هیچ گاه تو را از یاد نبرده بود هنگامه ی نیاز سر می رسیدی و البته ناغافل ... می آمدی و من دیگر خود نبودم می آمدی و همه هستی ام را می گرفتی و من سرشار و لبریز از تو می شدم آهای غریبه ی آشنا! دلم تنگ شده برای لبریز از تو شدن,غریبه ...ادامه مطلب