آواره، بیدار، بی قرار
مرا آواره ی کویت کرده ای
در این ساعات نیمه شب هم
بیدارم و بی قرار ...
هر بار که از خانه قدم به بیرون می گذارم
منتظر و بی قرار و دلتنگ دیدنت هستم
شاید حتی برای لحظه ای کوتاه
اما نه،
لحظه ای کوتاه مرا راضی نگه نمی دارد
آنقدر ندیده ام تو را که لحظات گذرا آرامم نمی کنند
من برای بودن در کنارت ابدیت را می خواهم
گویی که هیچ وقت نمی خواهم
تنها به مقصد برسم
و من بروم و تو بمانی بی من،
من بروم بی تو
منجی نجاتم از آوارگی کویت می شوی؟